از دست تو!
بسم الله الرحمن الرحیم
میزند زیر گریه و سرت را برمیگردانی تا شاهد ماوقع باشی!
تکه کاغذی را دست م.م میبینی و شکایت ا.ع که از دفترچهام کَند و تو حس قضاوت و عدالت و تربیت و اجازه و وسایل شخصی و ... ات گل میکند و با جدیت هرچه تمامتر از م.م میخواهی که از جایش برخیزد و برگه را به ا.ع برگرداند و از او عذرخواهی کند و اگر او اجازه داد برگه را بردارد و خلاصه با کلی تلاش م.م غرورش را زیر پا میگذارد و برمیخیزد و در نیمههای راه است که ا.ع میزند زیر خنده که نمیخوام، از اولش هم لازم نداشتم و تو میمانی با اینهمه احساس قضاوت و عدالت و تربیت و اجازه و وسایل شخصی و ... ات که برفنا رفت چهکار کنی و نمیتوانی مانع خندهات شوی و بچهها از خندهی میان عصبانیتت کِیف میکنند و میزنند زیر خنده و تو با نگاهی پر از ازدست تو، به ا.ع نگاه میکنی و به درست ادامه میدهی!
یازهراجانم
- ۹۵/۰۸/۰۹