خانوم اجازههای ساختگی
بسم الله الرحمن الرحیم
کاش میشد علم غیب داشت!
کاش میشد حرف را از انتهای نگاهش فهمید!
کاش میشد، ولی نمیشود!
نمیشود و گاهی مجبوری تروخشک را با هم بسوزانی!
میسوزانی که یکباره دلت میسوزد!
....
- آقا م.ا اینجا چیکار میکنی؟ چرا نمیری سر کلاسِت؟
- خانوم دلم درد میکنه، زنگ زدم مامانم بیاد!
- پسرم دستشویی نداری؟
- نه.
....
مادر که از راه میرسد با اشارهی نگاه اجازهی دستشویی بردن را میگیرد و معلوم میشود که از شیطنت بچهها میترسد و دستشویی نمیرود تا مبادا در را یکدفعه باز کنند و حالا دلدرد را بهانه کرده است برای حضور مادر!
یاد وقتهایی میافتی که مجبوری پاسخ منفی به نگاه معصومانهاش بدهی تا جرقهی خانوم اجازههای ساختگی نخورد.
خانوم اجازههای تماشای فوتبالِ زنگ ورزش بهجای دستشویی ...
خانوم اجازههای سُرسُرهبازیهای توی سالن بهجای خانوم بریم آب بخوریم ...
خانوم اجازههای دنبال همیهای توی حیاط به جای خانوم بریم دستمونو بشوریم ...
هعی ...
متوجه میشوی که میخواهد زنگ کلاس برود که خلوت است و خبری از اضطرابِ باز شدنِ در نیست!
گاهی بدجور دلت میسوزد!
یازهراجانم
- ۹۵/۰۸/۲۶