عشقبازیِ لبریز از حضور!!
بسم الله الرحمن الرحیم
زنگ نماز است.
به نمازخانه نمیآیند که، هجوم میآورند.
آخ آخ!!!
گاهی چنان غرق هیجان خویشند که بازهم به قول خواهر، در نقطهی کورشان قرار میگیری و اگر جای خالی ندهی، عنقریب نقش زمین خواهی شد.
از بس اشتیاق دارند که سر از پا نمیشناسند.
یکی برقها را روشن میکند، یکی بلندگو را.
در پهن کردن نوارهای میان صفوف به هم میخورند، در گذاشتن مهرها سبقت میگیرند.
کمی آنطرفتر بگومگویی است سر اینکه چه کسی اذان را بگوید و چه کسی مکبر باشد.
تکبیر را که میگوید (مکبر را میگویم) سکوتی بر فضا حاکم میشود اصلا خاص!
دیگر خبری از همهمه و بدو بدو و کله معلق زدنهایشان نیست!
خودمانیم حواسشان خیلی جمع است در این عشقبازی لبریز از حضور!
360 درجهی نمازخانه در سیطرهی زیرچشمیهایشان است!
میان نمازشان خم ابروی یار را که چه عرض کنم، تمام بازیگوشیهایشان را در یاد میآورند.
برمیگردند عقب و دستی برایت تکان میدهند و با اشارهی تو رو به قبلهی معبود میشوند و حالتی میرود که محراب به فریاد میآید.
به سجده که میخواهند بریزند، ببخشید، بروند، چنان اشتیاقی دارند که از بالا مثل فوارهای که در اوج فورانش باشد، یکباره پخش زمین میشوند و به به چه سجدهای!!!
سلام نماز را که میدهد (امام جماعت را میگویم) همچون گردبادی تند، همه چیز را با خود برمیدارند و میبرند، همه چیز مثل صفای وجودشان را، جستوخیزهایشان را ...
همه چیز مثل دلِ تو را!
یازهراجانم
- ۹۵/۰۸/۲۶