آرامشی چنینم آرزوست!
بسم الله الرحمن الرحیم
تاخیر کردهای در قولی که داده بودی و دیر شده است رونمایی از کلیپ!
بالاخره امروز رو میکنی و منتظر عکسالعملها هستی که از جایش بلند میشود.
با چشم ردش را میگیری که ببینی آیا قصدش برداشتن قرآن است یا تو.
ردیف خودش را که دور میزند و سمت تو را در پیش میگیرد، مطمئن میشوی که مقصود تویی.
هرچند عادت داری از دور با اشارهی دست بنشانیشان بر سرجایشان، اما دلت رئوف شده است عجیب امروز!!! که میگذاری بیاید!
- خانوم اجازه! یه خوابی دیدیم فکرمونو مشغول کرده.
قدت را بیشتر با قدش یکی میکنی و گوشت را نزدیکتر!
- خب!
- خانوم خواب دیدیم که تو یه مسجدی هستیم، یه پسری کنار حوض داره وضو میگیره، یه دفه یه تیر از پشت میخوره بهش، هرچی نگاه کردیم نتونستیم بفهمیم تیر از کجا اومده؟!
- ئه؟!
راهش را میگیرد و غرق فکر و سر در جَیبِ مراقبت میرود سرجایش مینشیند!
درس شروع میشود و یادت میرودش!
دور که میزنی ردیفهای بچهها را میبینیاش که آسودهخاطر از همهی صداها و هیاهوی کلاس و حل تمرین، سر بر میز تفکر نهاده و به خوابی عمیق فرورفته و کاری به کارش نداری تا خوب بخوابد آرام!
دوباره یادت میرودش و مشغول بچهها میشوی تا خودش از خودش رونمایی میکند و مقابلت دوباره حاضر میگردد!
- خانوم فهمیدیم کی بود!
خیلی مشتاق نیستی بدانی که کی بوده، فقط در حیرتی که انتهای حرفهایش بپرسی که الان که خوابیده بودی، ادامهی خواب را دیدی؟!!!!
که میپرسی و تایید میکند و سرت را به دیوار تعجب میکوبی از بس نمیدانی چه کنی که خانوم اجازهای از میان همهمههای مشتاقان به حل تمارین، باز یادت میرودش!
یازهراجانم
..............
- ۹۵/۱۲/۲۱