همه او

وقتی همه اوست، من چه گوید؟!

همه او

وقتی همه اوست، من چه گوید؟!

همه او

بسم الله الرحمن الرحیم

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد

یازهراجانم

پیوندهای روزانه

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

معجزه‌ی مشکی ارباب

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

لباس مشکی پوشیده بود!

گفتم: آفرین چه لباس مشکی‌ای پوشیده!

خندید و سرش رو پایین انداخت.

خیلی آروم‌تر از روزای دیگه شده بود؛ به‌عبارتی دیگه واسه تغییر فضای کلاس یه دفه داد نمی‌زد که منم بهش نگاه چپ برم و اونم خیلی قشنگ بزنه زیر خنده!

کلاس که تموم شد و بچه‌ها رفتن زنگ تفریح، داشتم وسایلامو جمع می‌کردم، داشت تو کلاس تغذیه‌اشو می‌خورد، گفتم: آفرین آقا محمدحسین، امروز بچه‌ی خوبی بودی‌ها!!

خیلی خوشگل خندید و بعدِ چند ثانیه وسط خوردنش گفت: خانوم آدم که مشکی می‌پوشه دیگه هرکاری نمی‌کنه!!

.

.

.

آره عزیزم، هرکاری نمی‌کنه!

 

#الحمدلله

یازهراجانم

حسِ خوب

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

زیارت عاشورا که تموم شد، اومد کنارم و تو گوشم گفت خانوم اجازه ما صبح بلند شدیم و نمازمونو خوندیم.

خندیدم و گفتم آفرین!

مهر رو گذاشت کنارم و به نماز ایستاد و چه نماز تمیز و مردونه‌ای خوند!

یه لحظه پیش خودم فکر کردم اشتباه شنیدم و گفته می‌خواد نماز صبح بخونه و از طرفی هم پیش خودم یه احتمال دادم که شایدم داره نماز بعد زیارت عاشورا می‌خونه و ته دلم می‌گفتم مگه می‌دونه؟!

نماز که تموم شد، دوباره اومد زیر گوشم گفت خانوم اگه گفتین نماز چی خوندم؟

گفتم: نماز زیارت؟

با خوشحالی گفت: آره

خندیدم و گفتم: قبول باشه!!

خندید و رفت!



#پر از حسِ خوبم

#خدایا ممنون!

یازهراجانم

این حسین کیست؟

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی وارد کلاس می‌شوی، بماند که کلاس را روی سرشان گذاشته‌اند، بماند که دارند سقف را پایین می‌آورند، کِیف دارد وقتی تن شلوغ‌ترین‌ها لباس مشکی عزای ارباب را می‌بینی، اصلا چنان رقتی به دلت می‌آورد که حتی اخمت هم نمی‌آید وقتی وسط تدریست دارند کلاس را چرخ فلکی طی می‌کنند!

چه حظی دارد وقتی محمدطاهایی که سرجایش در کلاس بند نمی‌شود، تا می‌گویی بچه‌ها از فردا هرکی دوست داره لباس مشکی‌شو بپوشه و فکر نمی‌کنی وسط جست‌وخیزهایش شنیده باشد، فردا با لباس با آرم حسینی مقابلت ظاهر می‌شود و تو مجبوری به او یاد بدهی از همین الان حریم‌ها را رعایت کند وگرنه دلت غنج می‌رود که مادرانه در آغوشش بگیری و یک بوسه بر پیشانی‌اش بزنی!

آرام می‌گیرد دلت وقتی محمدمهدی را مشکی‌پوش می‌بینی و نام حسین جان را روی سینه‌اش!

خدایا شکرت!

یازهراجانم

کودکانه‌های یک خانوم معلم

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی اتفاقاتی سر کلاس می‌افتد که نمی‌توان از آن به‌سادگی گذشت.

گاهی باید زیبایی‌های این‌همه کودکانه را با قلم به تصویر کشید و در دریای سادگی‌اش غرق شد.

گاهی دست باید کشید از این‌همه دنیای شلوغ و جدی و مثل کودکان آن را به بازی گرفت!

گاهی باید کودک شد!

به‌همین منظور این وبلاگ را ساختم تا بنویسم آنچه را که نمی‌شود ننوشت!

ممنون می‌شوم اگر که ببینید و بخوانید و برایم بنویسید.

در ضمن می‌توانید با گذاشتن نظر به‌صورت عمومی یا خصوصی با بنده در ارتباط باشید.