وقتی بزرگ شویم!
بسمالله الرحمن الرحیم
تازه وارد کلاس شدهای و داری آماده میشوی برای آغاز درس!
میان نیمکتها قدم میزنی و حواست هست که کسی جا نماند از صفحهی درس ...
خانوم اجازه! داره برچسبشو میکَنه!!!
تو که خیلی خیلی حساسی به خبرچینی و بارها فرد خبرچین را مؤاخذه کردهای و فرد خاطی را تا اطلاع ثانوی معذور داشتی، اینبار نمیتوانی بگذری.
چون خبر از آنِ گذشته نیست و مربوط به زنگِ تفریح و ساعت قبل و اینها ... خبر داغِ داغ است، دارد برچسبش را میکَنَد.
برمیگردی به سمتش (م.ج را میگویم)!
چیکار داری میکنی آقا م.ج؟! چرا؟!
او که روخوانی را هنوز خوب بلد نیست، با تعجب میگوید خانوم اجازه مگه به درد میخوره؟
آره عزیزم. اینجا اسم "من"و نوشته، این یادگاری از طرف "من"ه، بزرگ که شدی، یادت میمونه که "من" (داد از این "من"، داد) معلمتون بودم.
دارد برای خودش قدم میزند-ع را میگویم- این حرف را که میزنی با احساس مخصوص به خودش میگوید ولی خانوم بزرگ شیم خجالت میکشیم!
علتش را حدس میزنی ولی باورت نمیشود که منظورش همان حدس تو باشد، برمیگردی به سمتش و با کنجکاوی منتظرانهای میپرسی چرا؟!
چشم در چشمانت میدوزد و میگوید واسه اینکه شما رو اذیت میکردیم!
مبهوت نگاهش میشوی و دیگر یادت میرود که داشت برچسبش را میکَند (م.ج را میگویم).
پسرم میخوای بزرگ که شدی کمتر خجالت بکشی؟
بله خانوم
پس بیزحمت تشریف ببر سرِ جات بشین!
#خانوم معلم نوشت: یه همچین خانوم معلم فرصتطلبی هستم من!
یازهراجانم