سخاوتِ کودکانه
بسمالله الرحمن الرحیم
زنگ که میخورد، طبق معمولِ
نه همیشه با تو حرف دارد ...
کنار میزت ظاهر میشود
...
- خانوم!
- بله
- شما عطر دوست دارین؟
- خیییییییییییلی :)
با ذوق دست میبرد داخل
کیفش، تو هم با ذوق بیشتر میپرسیاش: الان عطر داری؟!!!
و پاسخ مثبتش همزمان
میشود با ردیف شدن سه شیشه عطر روی میزت که یکی را به دلخواهت انتخاب کنی.
موقع گذاشتن یکی از
عطرها میگوید: این برای بابای بابامونه!!!!
فکری از ذهنت میدود که
میپرسی: بابا و مامان ناراحت نمیشن عطرتو بدی به من؟
او هم خیلی سخاوتمندانه
سری بالا میاندازد و خیالت را که راحت میکند دانه دانه عطرها رو روی دستت امتحان
میکنی و یکی را انتخاب میکنی و داخل کیفت که داری میگذاری میپرسد: فردا برامون
مییارین؟
خندهی متعجبانهای روی
لبانت خشک میشود و عطر را از کیفت خارج میکنی و قبول که نمیکند راضیاش
میکنی که نه، این برای شما باشد، همینقدری که روی دستم زدم خوب بود و تشکرات
ویژه را همراهش میکنی تا بدرقهی به حیاط رفتنش باشد در هیاهوی زنگِ تفریحِ
مدرسه!
یک همچین وضعی!
یازهراجانم