کودکی! یادت بخیر!
بسم الله الرحمن الرحیم
خانوم اجازه! میشه ما یه مداحی بخونیم؟
زمان برایت خیلی مهم است و باید برسی به آنچه میخواهی بگویی، اما پای حضرت ارباب که وسط باشد، تو کجای کاری؟
باشه آقا س.ع، باشه برای زنگ بعد.
وارد کلاس که میشوی، به استقبالت میآید تا قولی که دادی را به عمل تبدیل کند.
در یک چشم به هم زدن کنار تخته سفید ردیف میشوند.
آقا ر! شما اینجا چی میکنی؟!
خانوم اجازه! ذکر میخوایم بگیم.
آقا م! شما اینجا چی کاری میکنی؟!
خانوم مام قراره همراهی کنیم.
آقا س.ع شروع به مداحی میکند و هیئت همراه یکی دمِ حسین حسین میگیرد و دیگری سینهزنی جمع را هدایت میکند.
خیلی تلاش میکنی حس بگیری میان این مدح عاشقانه و خالصانه، اما چشمت که به اینهمه جدیتی که در کارشان خرج میکنند و حسین حسینی که آقا ر میگوید با یک دست در گوش و یک دست بردهان تا بلندگویی باشد برای ذکرش و گاه اشتباهی که میشود و یکی با سقلمهی دیگری تذکر میخورد، میافتد، نمیتوانی خندهات را مخفی کنی، خیلی تلاش میکنی تا حرمت نگه داری و این خیلی سخت است و باز خنده از گوشهی چشمانت درمیرود!
بالأخره شور میخوابد و سینهزنان آرام میگیرند و مینشینند.
آقا ر شمام بفرمایین بشینین!
خانوم اجازه! مام میخوایم بخونیم.
آخه وقت نیست!
خانوم، خانوم ....
بخون آقا، بخون!
یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه ...
میخواند و میرسد به آخر و جمعیت سینهزنی که از خنده غش کردهاند!
بشین آقا، بشین!
کتابا روی میز، صفحهی 25.
یازهراجانم
- ۹۵/۰۸/۱۵
کاش تو کانال اینستاگرام می نوشتی....