شیرینزبانی!
بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی وقتها شرایط آنطوری نیست که باید!
گاهی تمام انرژیات سر اولین کلاس تحلیل میرود و تو میمانی و 5 کلاس دیگر.
همیشه همه چیز آنطور که فکر میکنی پیش نمیرود و همهی اتفاقات را نمیشود و نمیتوانی که بشود که با یک لبخند فیصله دهی و گاهی تو میمانی و نگاهی کودکانه و اخمی که به چهرهات نشسته میان شیطنتهای بیقصد و غرضش ....
میان این همه، با آرامشی که سخت است باورش که مخصوص یک پسربچهی 7 ساله باشد، تو را مخاطب خاص خویش قرار میدهد:
- خوشگلِ من!
- عزیزم!
و تو که سعی داری ابهت یک خانوم معلم عصبانی را حفظ کنی، نمیتوانی و نگاهت را به سمتش هدایت میکنی!
- خوشگلم به خودت سردرد نده!!
و دیگر توانی نمیماند که با آن خنده را پشت چهرهات مخفی کنی و میشود آنچه نباید میشد!
با ذوق بالا و پایین میپرد:
- عزیز خندید، عزیز خندید ...
و تو بیآنکه تلاشی برای حفظ حالتت کنی، قید این ژست و خانوم معلمی را میزنی و از شیرینی کودکانهاش میخندی و همه چیز نقش برآب میشود و یکباره جماعت در سکوتِ محو تو فرورفته، قهقهه سرمیدهند و ادامه میدهی!
یازهراجانم
- ۹۵/۱۱/۲۰