بگو چه کنم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
هنوز وارد کلاس نشدهای و از هیچ چیزی خبر نداری که یکباره چند نفر به استقبال که چه عرض کنم، به شکایت دورت را میگیرند و یکی یکی که نه، همه با هم عرض شکایت مینمایند!
سکوت را پیشهی خویش میسازی و خیره به تکتکشان به صرافت میاندازیشان که بنشینید و شستشان خبردار میشود که همچون آبشاری از اوج فرود میآیند و مأیوسانه متفرق میگردند!
حالا پایت را به کلاس گذاشتهای و ناغافل عصبانی و حقطلبانه سد راهت میگردد که خانم رسا به من گفت: ...
نگاه چپت را حوالهاش میکنی که بنشیند تا بعد ...
آقا رسا که از همهجا بیخبر است، با قرآنی به دست، در برابرت میان شلوغیها عرض اندام میکند و دارد سوال میپرسد تا بر معلوماتش اضافه شود که مچش را میگیری که شما به آقا رضا گفتی ...؟
تعجب تمامرخش را احاطه میکند و نیمرخش آقارضا را!
خانوووووووووووم!!!
ما بهش گفتیم ببخشید و حالا تویی و متهم ردیف اول و بازهم ماجرای دورهی دوم اصلی تربیت کودک و پرورش و عدالت و قضاوت و اینها:
یعنی چی؟! چرا باید بگی که حالا عذرخواهی کنی؟؟!!
بحث میان تو و آقا رسا بالا گرفته که در کمال تعجب آقا رضا خیلی مهربانانه میان ماجرا را میگیرد و میگوید خانوم ما بخشیدیمش!
چندثانیه نمیگذرد که اصلا میزند زیر همهچی؛ انگارنهانگار اصلا آمده بوده پیش تو با آن حالات فوقالذکرش!
خانوم اصلا رسا به من نگفته بود ...
شیطنت و خندهی انتهای نگاهش وادارت میکند که ...
هیچ دیگر!!!
نمیگذاری وادارت کند و چارهای نداری که بگذری و دندان روی جگرت بگذاری.
نگاهی پر از از دست تو و دارم برات و منو سرکار گذاشتی و ... به او میکنی و دیگر صلاح نمیبینی به آقارسا نگاهی از این دست کنی و درس را آغاز میکنی!
یازهراجانم
- ۹۵/۱۲/۱۵